تا آن زمان طومار به غیر از مدیرگروه به جایی ارائه نشده و مقرر بود از مسیر جلسه نقد و بررسی، مطالبات پیگیری شود. با حساس شدن اداره های نظارتی، عده ای از دانشجویان هراس به دل خود راه داده و به استاد خبر دادند که تحت فشار سایرین طومار را امضاء کرده اند. عده ای کلمه به کلمه طومار را به او و اداره های نظارتی گزارش داده و دست اندرکاران را معرفی نمودند. عده ای گفتند که نخوانده یا با رودربایستی این کار را کرده اند و در نتیجه امضاء خود را پس گرفتند. عده ای که با تجربه تر بودند، امضاء اصلی خود را پای طومار نگذاشته بودند و بعد گفتند که اسم و امضایشان جعلی است و از ابتدا طومار را امضاء نکرده اند.

من مکانیسمی مدنی برای بیان اعتراض و نیتی و ارائه دادخواستی معقولانه و منصفانه طراحی کرده و از روز اول تا حدودی همه موارد را هر چند نه تا بدان حد، پیش بینی نموده و بنابراین برای هر هزینه ای آماده بودم. و از آنجا که معتقد بودم، هر کسی همانطور که می تواند آزادانه امضاء کند، مختار است که آزادانه امضاء خود را نیز پس بگیرد، واکنشی نشان نداده و ناراحت نشدم. همچنین، با خود مرور می کردم که اگر من جای آن کسی که خود به سختی کار می کند تا خرجی اش را درآورد، یا آنکه تازه ازدواج کرده و نمی خواهد آرامش زندگی اش بر هم خورد، یا آنکه قصد ادامه تحصیل دارد، یا آنکه جویای کار است و مصاحبه ای شغلی در پیش دارد، یا آنکه سابقه تعلیق دارد و به شدت بر او فشار و تهدید و ارعاب وارد شده است، یا آنکه با انواع روش ها ترسانده شده است و . بودم، چه می کردم؟ و خود را قانع می ساختم که احتمالا من نیز امضای خود را پس می گرفتم. بنابراین، به هیچ وجه به روی خود نیاورده، به سراغ شان نرفته و هیچگاه علت را جویا نشدم. من با اعتماد به نفس کامل مطالبات خود را همچنان پیگیری می نمودم اما در ادامه مسائلی پیش آمد که تمامی معادلات را بر هم زد.

از یک طرف، کسانی که پای امضایشان ایستاده بودند، به شدت عمل پس گرفتن امضاء را قبیح دانسته و رفیقان نیمه راه را نکوهش می کردند. کسانی که امضایشان را پس گرفته بودند، احتمالا احساس عذاب وجدان نموده و حس می کردند که شخصیت شان خُرد شده است. آن ها با یک خلاء عاطفی مواجه شده و باید تلاش می کردند که عمل شان را توجیه نمایند. نمی دانم شاید به ناخودآگاه در این مسیر افتاده بودند و یا شاید کسانی که نه امضاء کرده و نه پس گرفته بودند، از آب گل آلود ماهی گرفته و آن ها را بدین مسیر هدایت کردند. پس از سال ها هنوز نمی دانم چه بر آن ها گذشته یا چه بر آن ها گذرانده اند که چنین کردند و چنان. شاید اگر من نیز در آن موقعیت جای آنان بودم، همان راه را پیش می رفتم. به هر صورت، بهتر این بود که ثابت می شد، مثلا من فریب شان داده ام یا از آن ها استفاده ابزاری نموده ام و یا با استاد دشمنی و غرض ورزی شخصی داشته ام. ریز نمرات دروس سابق من با استاد و تاریخ تقابل های من با او سر کلاس با جزئیات و بزرگ نمایی بررسی و بازار شایعات داغ شد. از طرفی دیگر، به سایر اعضاء گروه از اساتید گرفته تا نگهبان و خدماتی اینگونه القاء شد که این رخداد ممکن است برای شما نیز اتفاق بیفتد. در نتیجه، برای آنان نیز بهتر بود که بر من برچسبی ی، مالی، اخلاقی و . زده شود تا سر جایم بنشینم و درس عبرتی برای تکرار نکردن کارهایی اینچنینی بگیرم. مدیر گروه از ابتدای ماجرا با روی خوش و با ژستی روشنفکرانه با موضوع برخورد کرده و اعتماد مرا جلب نمود. من که دیگر تکیه گاهی نداشتم، به سراغ او رفته و با وی به شور و م نشستم. راستش، روزها فراز و نشیب و دیدن بی عدالتی و استفاده از نفوذ و رانت جایگاه شغلی و همچنین سکوت اداره های نظارتی مرا و ما را بسیار رنجور ساخته بود. هر دو متأثر بودیم و من به شدت بغض کردم و اشک ریختم. من تا به آن زمان آنگونه با چهره عریان و خشن ساختار اداری مواجه نشده بودم. او مرا دلداری داده و به اصلاح امور نوید می داد. روزها از پی روزها می گذشت و حاصل این دو جریان مرا به ناکجا آباد می سپرد. بعدها به من خبر رسید که مدیر گروه یا اطرافیان اش اعلام کرده اند، من با تضرع و زاری به اشتباه خود اذعان کرده و در آن جلسه از او و استادش طلب عفو و مغفرت داشته ام. او همچنین، ناجوانمردانه از محتوای آن جلسه سناریویی چیده بود و به فرایندهای برچسب زنی علیه من قوام می بخشید. شاید برای او که خود نیز به ناکارآمدی مبتلا بود، بهتر می بود که من سرمایه اجتماعی ام را از دست داده و با بی اعتمادیِ مدام مواجه شوم .


ادامه دارد 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها